ایکاش ذهنمون مثل یک کامپیوتر می شد درایو بندی کنیم
, خاطرات بد توی یک درایو و خاطرات خوب توی درایو دیگری و تا وقتیکه به درایو خاطرات بد و خوب نمی رفتیم و اونارو انتخاب نمی کردیم هیچ وقت اجرا نمی شدند تا ما اونارو مرور نکنیم و حسرت اون روزها رو نخوریم. بعضی از روزها , اتفاقها, افراد, مکانهاو... Shift+Delete می کردیم تا از ذهن و یادمون پاک پاک می شدند تا آنچه که امروز برای زندگی کردن به آن نیز داریم جایی برای ثبتشون داشته باشیم.یک آنتی ویروس قوی نصب می کردیم تا ویروسهای مخرب ذهنمون را نابود می کرد .
و اینکه وقتی نمی شد با این سیستم کنار اومد تمام درایو ها را فرمت میکردیم و یک ویندوز جدید نصب می کردیم و دوباره با یک سیستم درست , سالم و خالی از هر گونه برنامه ای از ابتدا آغاز می کردیم.
یکی از زیباترین خلقتهای خداوند گل می باشد که هم خود زیباست و هم باعث زیبایی محیط اطرافش می شود و هم می تواند زیباترین هدیه ای باشد که آن را گرفته باشی و یا آن را به کسی داده باشی.
گل بهترین و زیباترین هدیه ای هست که به وسیله آن می توان تمام احساس ,محبت ,عشق و دوستی خود را تقدیم به او کنی و یا تمام آنها رادریافت کنی.
اولین شاخه گل را از چه کسی دریافت کردی و یا به چه کسی دادی ؟ اصلا تا به حال گل هدیه گرفته ای و یا آن را به کسی داده ای؟!
وقتی بعضی از عکس ها یا بولوتوث هایی را که می بینم باورش برایم سخته که این رفتارها اتفاق افتاده یک جوری می خواهم دلم را راضی کنم که بلکه ساختگی. چند روز پیش که به سینما در شهر ... رفته بودم چیزهایی را دیدم که بدجوری متاسفم! نمی دونم متاسفم برای جامعه , برای مردم, برای جوانهای این جامعه , برای فرهنگ این جامعه یا اصلا بهتر بگم برای همه متاسفم!
فقط تعداد محدودی برای دیدن فیلم به سینما آمده بودند بعضی هاشون اصلا نفهمیدن موضوع فیلم چی بود, بازیگران فیلم چه کسانی بودند حتی شاید نمی دونستند اسم این فیلمی که داره نمایش داده میشه چه هست!
با اینکه زدن این حرفها برایم سخته ولی این رفتارها وجود داشت سالن سینما تبدیل شده بود به یک مکان هوسبازی و شهوت رانی. پسر و دخترهایی که سالن تاریک سینما را با اتاق تاریک و تنها اشتباه گرفته بودند آنقدر غرق شهوت بودند که نمی فهمیدند چه کاری انجام میدهند نمی فهمیدند در یک محیط عمومی هستند نمی فهمیدند, هیچ چیز نمی فهمیدند. وقتی پسر ودختری را به خاطر رفتار رسوا و زشتی که داشتند از سالن بیرون کردند بعضی ها حساب کار خودشون کردند. از یک طرف حالم ازاون دختر بهم می خورد از یک طرف هم دلم برایش می سوخت, شاید سنش به 20 سال هم نمی رسید. نمی فهمید که این رفتارها هوس بازی .
دائم به این فکر می کنم که اگر یک نوجوان 10 ,12ساله یا خانواده ام همراهم بودند چه کار می کردم.
شاید اگر پدر و مادرم بودند دیگر نمی گذاشتند به سینما بروم واقعا آن روز سینما محیط کثیفی بود ولی نمی دانم اگر نوجوانی همراهم بود چه می کردم , اونو باید بیرون می آوردم یا اینکه با این مشکلات موجود در جامعه آشنا می کردم.
پی نوشت
دکتر شریعتی در خاطراتش نوشته:در آلیانس فرانسه در پاریس درس زبان می خواندم همکلاسی داشتم از اسپانیا. گفت از کجایی؟ گفتم از ایران . گفت خوش به حال مردهای ایران در اروپا ما باید با یک دختر اول سر حرف را وا کنیم اگر جواب داد حرفهای جالبی برایش بزنیم و سرگرم کننده و باهوش باشیم بعد باهم آشنا شویم بعد به تئاتری دعوتش کنیم شب دیگر به شام بعد گردش حرف از سیاست ادبیات شعر و نویسنده و هنر و مکتبهای هنری و گاهی سیاسی بعد اگر حرفهامان هم را گرفت با هم رفیق می شویم بعد دعوت به خانه کم کم صمیمیت بعد دوره ی خصوصیت و احتمالا خواب. از صدتایش یکی به آخر میرسه و بقیه هر کدام در یکی از این مراحل از چنگمان می پرند. اما ایران شما این حرفها را ندارند یک "چشمک ". گفتم شاید کلمه ایرانی را با ایتالیایی یا جایی دیگر اشتباهی گرفته توضیح داد که نه او عضو یک تروپ هنری بوده از گروههای سیار رقص و موزیک اسپانیایی با آن لباسهای سرخ و قشنگ و به ایران آمده و در تهران به محافل هنر دوست اشرافی و خیلی متجدد راه یافته و زن ایرانی را تجربه کرده است.
در هنگام پیاده شدن از اتوبوس درایستگاه آخر یک بچه افغانی به یک خانم جوانی برخورد کرد این خانم هم فحشی به آن داد و شروع کرد به بد و بیرا گفتن و مادر آن پسر بچه به آن خانم اعتراض کرد که اولا پسر من از قصد این کار رانکرد و هم اینکه این یک بچه هست شما نباید به یک بچه فحش بدی!
یک دعوای شدیدی اتفاق افتاد که من تا به حال چنین دعوایی بین خانمها ندیده بودم. اون خانم که در نظر خود یک خانم محترم با فرهنگ ایرانی هست به خاطر این اعتراض شروع کرد به فحاشی کردن به آن خانواده افغانی و کلا به افغانی ها .کلماتی را بر زبان می آورد که من نمی توانم آنها رابنویسم زنها و مردها همه جمع شده بودند آنقدر این خانم بد دهان بود که کسی جرات نمی کرد چیزی به او بگوید بعد رفت به طرف آنها که کتک کاری کند که جلویش را گرفتند البته همراهیان خودش این کار را کردند . برایم جالب بود مادر پسر بچه را به خاطر شال زردی که سرش بود مسخره کرد , دیدم آن دو دختر جوان دیگر که همراه همین خانم بودند کفشهای زرد به پا داشتند. در آخر هم که به زور اورا بردند آب دهانش را به صورت یکی از خانمهای افغانی انداخت. یکی از آقایون هم که نظاره گر این دعوا بود داشت با موبایلش فیلم می گرفت. خودم را به آن خانم ایرانی رساندم بهش گفتم منتظر پخش فیلمت باش. اولش جبهه گرفت گفت خوب پخش کنند ولی بعد نگران شد گفت چه کسی این کار را کرد گفتم آدم که مراقب رفتارش نباشه همین! دوستم بهش گفت آدم نباید به یک بچه فحش بده گفت شماها طرف افغانی ها هستین. دوباره شروع کرد به بدوبیرا گفتن که ما راهمان را جدا کردیم. آدم لجاره ای بود که نمی شد باهاش دهان به دهان شد.
پی نوشت :
آنقدر نژادم کشورم غرورم فرهنگم ملیتم برایم مهم که حاضرم با هزار بد بختی و مشکلات موجود در کشورخودم زندگی کنم تا توسط آدمهایی که من را بیگانه می خوانند مورد سرزنش و تحقیر قرار نگیرم.
من هم با حضور بیگانگان در کشورم مخالفم ولی همین خانواده افغانی انسانند و قابل احترام مانند هر خانواده دیگر.
وقتی که یک مشکلی داری و داره یه اتفاقی میفته که تو هیچ کاری نمی تونی انجام بدی هم اینکه کاری از دستت بر نمی آید و هم اینکه به خاطر اطرافیانت باید سکوت اختیار کنی , تنها امیدت خدا و دعا کردن هست . خدا را حس می کنی و به قدرت او ایمان عجیبی پیدا میکنی . تمام نمازها و دعاهایی که برای برآورده شدن حوائج هست را می خوانی .گریه میکنی التماس می کنی و ناتوانی خودت را بیان می کنی آنقدر دعا میکنی تا آروم بگیری بعد دلت میخواد بدونه که آیا دعای تو برآورده شده یا نه !؟ دنبال راهی میگردی دائم حافظ باز می کنی یا گاهی اوقات که خیلی درمونده شدی دست به دامان هرچیزی میشی حتی به چیزهایی که قبلا بهشون هیچ اعتقادی نداشتی .دقایق میگذرد و تو هم چنان مشکل داری دائم خدا را صدا می زنی و از او طلب کمک می کنی ولی انگار خدا صدای تورا نمی شنود و برای تو قدرت نمایی نمی کند. یواش یواش به جبر اعتقاد پیدا می کنی تو دلت میگی خدا هر کاری که بخواهد انجام می دهد و دعاهای تو بی فایده هست اصلا همه چیز بر اساس جبر و سرنوشت هست و تو بی اختیار. می خواهی فریاد بزنی و به خدا بگی این دعاها و نمازها همه الکی هستند و برای سرگرم کردن آدم هایی که هیچی نیستند و هیچ کاری نمی تونند انجام بدند. دقیقه95 اون لحظه ای که همه چیز را تمام شده می بینی یک اتفاق ساده همه چیز را عوض می کند باورت نمی شود به همین سادگی و با یک اتفاق کوچک آن اتفاق بد که دیگر منتظرش بودی حل بشود . توی اون لحظه می خواهی خدا بغل بگیری و فریاد بزنی که خدا من تو را دوست دارم. تو بزرگی قدرتمندی مهربانی تو همه چیزی من فقط کم طاقت و بی صبرم.
چند روز پیش فیلم سنتوری دیدم به کارگردانی داریوش مهرجویی و بازیگری گلشیفته فراهانی و بهرام رادان. چون فیلم از داریوش مهرجویی بود فکر می کردم فیلم خوبی باشد البته فیلم بد نبود ولی مثل همیشه فیلم یک موضوع تکراری داشت و وقتی ابتدای فیلم را میدیدی سریع روند فیلم را می فهمیدی و می توانستی داستان را حدس بزنی.
داستان فیلم از این قرار بود بهرام رادان خانواده مذهبی و پولداری داشت و به زدن سنتور علاقه زیادی داشت و برای همین علاقه مجبور شده بود خانواده خودرا ترک کند و با گلشیفته که پیانو می زد ازدواج کرد وبعد به مشکلات مادی و کاری زیادی برخورد کردند , بهرام رادان معتاد شد گلشیفته مجبور بود کار کند و مخارج خانه واعتیاد او را در آورد و در آخر خسته شد از او جدا شد و ازدواج کرد و بعد هم بهرام رادان کارتون خواب شد و در آخر پدرش دلش به حالش سوخت , او را ترک داد و بعد در همان بیمارستانی که ترک کرده بود به بیماران زدن سنتور یاد میداد.
تا به حال چند مورد فیلم با این موضوع دیده اید؟؟؟
در این چند ساله اخیر اکثریت فیلمها موضوع های تکراری دارد , فقط شاخ و برگ هاشون با هم فرق دارن.
سریالی که شبکه سه بنام ترانه ی مادری در حال پخش دارد هم مانند اکثریت فیلمها در ابتدا با یک راز خانوادگی آغاز می شود که صاحب راز دائم سعی در پنهان ماندن آن راز دارد و باید چند ماه صبر کنی تا بفهمی آن راز که موضوع اصلی داستان بوده چی بوده و بعد هم میفهمی که یک موضوع بسیار ساده ای بوده که نویسنده آن را به راز تبدیل کرده.
مشکل دیگر فیلمهای ما این است که نویسندگان بیشتر به ظاهر فیلم می پردازند تا به موضوع اصلی . چند شب پیش فیلمی از شبکه دو پخش شد بنام پس از پایان. که این فیلم هم میخواست مشکلات یک زن بیوه را بگوید و هم اینکه زنان برای آسودگی در زندگی به مردان نیازمندن. البته زن بیوه این فیلم شوهرش را از دست نداده بود , فقط طلاق گرفته بود. در این فیلم این زن که نقش اول هم بود خانم شاغل و پولداری بود که یک آپارتمان در بالای شهر و یک ماشین مدل بالا داشت. من نمی دونم اگر این نویسنده سعی در نشان دادن مشکلات یک خانمی که باید بدون مرد زندگی کند داشته چرا یک خانم با این شرایط انتخاب کرده؟!!من فکر میکنم او بیشتر سعی داشته تا فیلم را با تصاویر و وسایل شیک و زیبا بگیره . مشکلات یک زن بیوه فقط پیدا شدن خواستگار و زیر زره بین رفتن او نیست که به این موضوعها بارها پرداخته شده. مشکلات یک زن بیوه می تواند اینها هم باشد: با فوت همسرش حقوق آنها قطع می شود , باید ثلث مال را صرف همسر از دست داده اش کند . ارث پدر و مادر و بچه ها را بدهد . چون همسر ته مانده خانه را به او نبخشیده هیچ اختیاری در خانه ندارد هرکاری که می خواهد انجام بدهد باید از وارث اجازه بگیرد. هر جا می رود باید زودتر از همه برگردد تا افراد فکر نکنند خدایی ناکرده می خواهد آنجا بماند . و......
ما بیشتر در فیلمهای مستند مثل دکتر غریب , شهریار, .... موفق هستیم که داستان آن وجود دارد و نیاز به آفریدن ندارد پس می توان نتیجه گرفت فیلم نامه مشکل اصلی فیلم های ایرانیست.
وقتی صبح (محدوده 6 تا 8) از خانه بیرون می روی در خیابانها شاهد صفهای طولانی هستی که مردم برای خریدن شیر در آن ایستاده اند. در این صفها گاهی پیرمرد و پیرزنهایی می بینی که توان ایستادن ندارند و نشسته منتظر می مانند و یا بچه هایی با چشم های خواب آلود منتظرند تا نوبتشون برسه. حدودا باید 1ساعت شاید بیشتر وقت صرف کنی تا بتونی شیر یارانه بخری گاهی اوقات هم که این همه وقت صرف کردی شیر تمام می شود و باید یا بدون شیر برگردی یا شیر آزاد بخری.
برای اینکه شیر که برای سلامتی خیلی مهم است و به نظر یکی از مهم ترین مواد غذایی به شمار می آید بیشتر باشد یارانه مواد شوینده که از نظر آنها لابد مواد شوینده خیلی مورد استفاده قرار نمی گیرد و آب شهرهای ما آنقدر خوب است که خیلی نیاز به مواد شوینده ندارد و همینطوری پاک کننده است برداشتند و به شیر اختصاص دادند.
در همین راستا از شنبه شیر از 200 به 250 تومان ارتقاء یافت تا مردم بتوانند راحت تر شیر بخرنند!!!!!!
خودم از رسانه ملی شندیم که لبنیات پر مصرف مثل شیر پنیر و ماست ساده گران نخواهد شد و لبنیاتی مانند ماست های پرچربی , ماست و پنیر خامه ای و ... تغییر قیمت دارند.
نمی دونم شاید به این نتیجه رسیدن شیر هم خیلی پر مصرف نیست و یا ضرورتی ندارد عامه مردم آن را استفاده کند !!!!
اگر تنهاترین تنها ها شوم , باز خدا هست , او جانشین همه ی نداشتن هاست.
نفرین و آفرین ها بی ثمر است.
اگر تمامی خلق گرگها ی هارشوند و ا زآسمان هول و کینه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی .
ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه ی بی پناهی ها شوی .
در تقویمی که در روی میزم قرار دارد جلوی روز 29 خرداد نوشته شده "روز درگذشت دکتر علی شریعتی"
ولی هرچه کتاب از او دارم (چاپ قدیم ) روی آن نوشته برادر شهید دکتر علی شریعتی.
آخرین نامه ی نا تمام برادر شهید خطاب به دو دخترش سوسن و سارا(سوسا) است. در طرف راست حاشیه این نامه (که روی یک کاغذ بلند است) با حروف لاتین نوشته شده است CHAHID CHAHED (شهید شاهد) تاریخ تقریبی تحریر: چند روز قبل از 29 خرداد 13356.
ساعت چهار بعد ار نیمه شب است و من در گوشه کشتی یی که مانش را می پیماند نشسته ام و به شما که تا چند روز دیگر اگر خدا بخواهد , علیرغم سایه ی شومش! خواهید آمد میاندیشم . کشتی خواب آلود و آرام در فضایی مه آلود و بارانی شب را می شکافد و میرود و این حال سرنوشت مرا بیادم می آورد.
من به کجا می روم؟ این تن مجروح را که در زیر تازیانه ی رنجها و داغها خسته است به کجا میکشانم؟
شما هنوز در چنگ دیو سیاه گرفتارید, مادر و مونا هنوز در......
قسمتی از وصیت نامه ی ناتمام دکتر , تاریخ تقریبی تحریرش اواخر 1354 و یا اوایل 1355
به هر حال احساس می کنم که باید وصیت کنم تا اوصیای من که در درجه ی اول -فعلا- طلاب و دانشجویان اند و در درجه دوم مستضعفان مظلوم, قربانیان "جهل" و نیز آگاهان که شعور و شرفشان را به دنیا نفروخته اند و "دین" دارند و یا "آزادگی", پس از من , از خلال تاریکیها و آشفتگیها یی که از توطئه و تهمتها و نیرنگهای کثیف در پیرامون من پراکنده اند بتوانند دید که من که بوده ام و چه دارم و چه ها می خواستم؟
1- جهان بینی من , جهان بینی توحیدی است. به این معنی که بی افتادن به مثل بازی افلاطونی و خیالپردازی برکلی و ایدآلیسم هگلی و هپروت اندیشی هندوئیسم و....
من عاشق قلم شریعتی هستم, شما هم اینارو بخونید شاید با من هم نظر شوید:
من شکست نمی خورم ایمان و دوست داشتن روئین تنم کرده اند. وقتی تنهای تنهایم کردند و دنیایم قفسی سیمانی چند وجب در چند وجب تنگ و تاریک مثل گور بریده از جهان و جهانیان دور از عالم زندگان. و یادها و نام ها نیز از خاطرم گریخته بودند در خالی ترین خلوت و مطلق ترین غیبت که هیچ نبود و هیچ نمانده بود باز هم در آن خالی و خلاء محض چیزی داشتم. در آن غیبت محض حضوری بود. در آن بی کسی محض احساس می کردم که چشمی مرا می نگرد میپاید. دیده می شوم. حس می شوم."بودن" ی در خلوت من حضور دارد. کسی بی کسی ام را پر می کند . در آن فراموشخانه ی نیستی و مرگ تاریکی و وحشت یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات و روشنی را در رگهایم تزریق می کند. حتی گاهی سلامش می کنم گاهی از او خجالت می کشم گاهی از او چشم میزنم مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم گاهی در این قبر تنها خودم را برایش لوس می کنم. ار اینکه می بینم از من راضی است از کارم خوشش آمده است به خودم می بالم کیف می کنم خودخواهی ام اشباع می شود.سرفراز و مغرور و قوی و روشن و خوب!
***
این حجر الاحمر کعبه ی عشق و در این مسجد الحرام قدسی توحید که آن هاجر تنهایی بی خانمانی مهاجر صبور صحرای توکل مادر فرزند ذبیح ابراهیم بت شکن نمرود شکن در دوران سالخوردگی و ناامیدی زن آواره ی زمین دوان بر سر کوههای بلند بی فریاد وتشنه در جستجوی آب. بر آن به مهر بوسه می زند و به بیعت دست میکشد و پروانه واری مجنون و آشفته ی در مداری که با هر"شوط" شعاعش کوتاهتر می گردد. کعبه را طواف می کند و می چرخد و میچرخد و میچرخد و میچرخد میچرخد و میچرخدو میچرخدو.... تا محو می شودو نفس حرکت می شود و خطی طائف می شود و دایره ای می شود وددر هر دور شعاعش کمتر و کمتر وکمتر تا به صفر می رسد و صفر میشودو...
صفر؟آری!خالی تهی از خویش خط طائفی که شعاعش نقطه کانون است و شعاعش با شعاع وجودی کعبه یکی است کانونش کعبه است و این خط طاوف این دایره ی دیوانه فقط کانون است و طائف و مدار طواف و طواف و مطاف و کعبه یکی میشود و توحید توحید صادق و وحدت وجود آرام و ساکت و راحت و خوب و خوش و لطیف و قدسی و لذیذ و صمیمی و عزیز و گرم و امن و آشنا و خوشاوند و سرشار سیر آبی و سیری و حرمت و کرامت و عصمت و سعادت و تمام و تمام .......
منبع: با مخاطب های آشنا (مجموعه نامه ها و وصیت های دکتر علی شریعتی)
شبی در ایام فاطمیه در مراسمی شرکت کرده بودم که دو سخنران داشت و هر دو سخنران ها در مورد حضور زنان در جامعه صحبت کردند البته بهتر بگم شکایت می کردند
. آنها می گفتند همه جا پر از زن شده اداره ها , بانکها, فروشگاهها, کارخانه ها و غیره. درس هم خیلی خوبه و لی این رشته های مهندسی مثل کامپیوتر وغیره به چه درد دختر می خورد اینها به زندگی او نمی تواند کمک کند , گاهی اوقات یک دختر درس نخونده , بهتر از اینها می تواند زندگی کند (شوهر داری و بچه داری) غیرت پدران کجا رفته که اجازه می دهند دختر هایشان بیرون کار کنند در محیطی که مرد وجود دارد؟؟؟حضرت علی و فاطمه با هم تقسیم کار کردند
: علی در بیرون و فاطمه در داخل خانه مشغول به کار بودند.حضرت علی می فرمایند فرزند زمان خود باشید
. در آن زمان که مردم حتی به علی هم اجازه حضور در جامعه راندادند آیا جایی برای حضور حضرت فاطمه وجود داشت؟در آن زمان ها آیا در جامعه اصلا کار و حرفه ای وجود داشت ؟
در آن زمان که مردم تازه از جاهلیت بیرون آمده بودند و زن تازه حق زندگی پیدا کرده بود آیا جایی برای حضور زن وجو داشت؟
با این شرایط وقتی حضرت فاطمه لازم باشد در جامعه حضور پیدا می کند و خطبه فدکیه را می فرماید
,حضرت زینب حضور پیدا می کند و باطن دشمن را آشکار می کند.آیا فقط ماندن فاطمه در خانه می تواند درس زندگی برای زنان امروز باشد؟
!!؟؟در جامعه اسلامی یک زندگی خوب برای یک دختر اینکه
18 سالگی عقد کند چون هنوز بچه هست 2 سال عقد بمونه 20 سالگی عروسی کند سر سال بچه به دنیا بیاره بعد از دوسال بچه را از شیر و لاستیکی بگیره و تا سال آینده که خدا بچه دوم بهش بده.صبح تا ظهر هم ظرف و لباس بشوره بعد هم ناهار آماده کنه بعد از ظهر هم به خونه مامان یا مادر شوهر یا روزه یا
.... برود. پس در کشورهایی مثل عربستان کاملا اسلام و زندگی علی و فاطمه پیاده میشه!!!!البته من خودم با کار خونه اصلا مخالف نیستم
, حتی معتقدم آشپزی یک هنر می تونه باشه و یک زنی که دست پخت خوبی داره می تونه افتخاری برای همسرش باشه و اون سفره ای که زن خونه آماده می کنه علتی برای جمع شدن اعضای خونه دورهم و اینها همه دارای ارزش است ولی دراین دنیای تکنولوژی و فن آوری اطلاعات آیا ظلم نیست که زن فقط این کارها بلد باشد وبی خبر از علوم و پیشرفت باشد.آیا این بر خلاف اسلام هست که زن علوم و فنون را فراگیرد
, و هم در جامعه زندگی کند هم در خانه؟؟؟دراین زمان که غرب اسلام و مسلمان را عقب مانده و حجاب را مانع پیشرفت زن می داند آیا ما هنوز هم در خانه بمانیم
.خانم های خانه داری را دیدم که بعد از اتمام مدرسه یا خیلی هاشون در موقع تحصیل عروسی کردند و خانه دار شدن و هیچ کاری جز خانه داری و دورهم نشینی ندارند از این بیکاری و یکنواختی در زندگیشون رنج می برند و زندگی براشون ساکن و بی هدف شده
. و هیچی برای مشغول کردن خود ندارند.در آن زمانی که مدرسه می رفتم افرادی را میدیدم چون خانواده اش تحصیلات نداشت موقع امتحانات یا وقتی که در مسئله یا درسی دچار مشکل می شدند دائم باید با این و اون رو می انداختند
.آیا با این شرایط سخت اقتصادی زن هم هنوز باید یک مصرف کننده باشد؟
کجای اسلام و قرآن گفته به علت وجود مردان زن باید در خانه بشیند و جایی که مرد هست زن نباید حضور داشته باشد
. بهتر نیست به جای این حرفها زن و مرد را آموزش داد تا چگونه در کنار هم در جامعه حضور داشته باشند .حجاب فقط چادرسر کردن زن نیست حتی مردها هم باید خیلی مسائل را رعایت کنند و بی بندوباری و بد حجابی مربوط به درس و دانشگاه سرکار رفتن زن نیست به نظر من مربوط به ایمان و عقیده طرف می باشد
.
موسیقی وبلاگ
اشتراک در وبلاگ
موسیقی وبلاگ