یکی از زیباترین خلقتهای خداوند گل می باشد که هم خود زیباست و هم باعث زیبایی محیط اطرافش می شود و هم می تواند زیباترین هدیه ای باشد که آن را گرفته باشی و یا آن را به کسی داده باشی.
گل بهترین و زیباترین هدیه ای هست که به وسیله آن می توان تمام احساس ,محبت ,عشق و دوستی خود را تقدیم به او کنی و یا تمام آنها رادریافت کنی.
اولین شاخه گل را از چه کسی دریافت کردی و یا به چه کسی دادی ؟ اصلا تا به حال گل هدیه گرفته ای و یا آن را به کسی داده ای؟!
وقتی بعضی از عکس ها یا بولوتوث هایی را که می بینم باورش برایم سخته که این رفتارها اتفاق افتاده یک جوری می خواهم دلم را راضی کنم که بلکه ساختگی. چند روز پیش که به سینما در شهر ... رفته بودم چیزهایی را دیدم که بدجوری متاسفم! نمی دونم متاسفم برای جامعه , برای مردم, برای جوانهای این جامعه , برای فرهنگ این جامعه یا اصلا بهتر بگم برای همه متاسفم!
فقط تعداد محدودی برای دیدن فیلم به سینما آمده بودند بعضی هاشون اصلا نفهمیدن موضوع فیلم چی بود, بازیگران فیلم چه کسانی بودند حتی شاید نمی دونستند اسم این فیلمی که داره نمایش داده میشه چه هست!
با اینکه زدن این حرفها برایم سخته ولی این رفتارها وجود داشت سالن سینما تبدیل شده بود به یک مکان هوسبازی و شهوت رانی. پسر و دخترهایی که سالن تاریک سینما را با اتاق تاریک و تنها اشتباه گرفته بودند آنقدر غرق شهوت بودند که نمی فهمیدند چه کاری انجام میدهند نمی فهمیدند در یک محیط عمومی هستند نمی فهمیدند, هیچ چیز نمی فهمیدند. وقتی پسر ودختری را به خاطر رفتار رسوا و زشتی که داشتند از سالن بیرون کردند بعضی ها حساب کار خودشون کردند. از یک طرف حالم ازاون دختر بهم می خورد از یک طرف هم دلم برایش می سوخت, شاید سنش به 20 سال هم نمی رسید. نمی فهمید که این رفتارها هوس بازی .
دائم به این فکر می کنم که اگر یک نوجوان 10 ,12ساله یا خانواده ام همراهم بودند چه کار می کردم.
شاید اگر پدر و مادرم بودند دیگر نمی گذاشتند به سینما بروم واقعا آن روز سینما محیط کثیفی بود ولی نمی دانم اگر نوجوانی همراهم بود چه می کردم , اونو باید بیرون می آوردم یا اینکه با این مشکلات موجود در جامعه آشنا می کردم.
پی نوشت
دکتر شریعتی در خاطراتش نوشته:در آلیانس فرانسه در پاریس درس زبان می خواندم همکلاسی داشتم از اسپانیا. گفت از کجایی؟ گفتم از ایران . گفت خوش به حال مردهای ایران در اروپا ما باید با یک دختر اول سر حرف را وا کنیم اگر جواب داد حرفهای جالبی برایش بزنیم و سرگرم کننده و باهوش باشیم بعد باهم آشنا شویم بعد به تئاتری دعوتش کنیم شب دیگر به شام بعد گردش حرف از سیاست ادبیات شعر و نویسنده و هنر و مکتبهای هنری و گاهی سیاسی بعد اگر حرفهامان هم را گرفت با هم رفیق می شویم بعد دعوت به خانه کم کم صمیمیت بعد دوره ی خصوصیت و احتمالا خواب. از صدتایش یکی به آخر میرسه و بقیه هر کدام در یکی از این مراحل از چنگمان می پرند. اما ایران شما این حرفها را ندارند یک "چشمک ". گفتم شاید کلمه ایرانی را با ایتالیایی یا جایی دیگر اشتباهی گرفته توضیح داد که نه او عضو یک تروپ هنری بوده از گروههای سیار رقص و موزیک اسپانیایی با آن لباسهای سرخ و قشنگ و به ایران آمده و در تهران به محافل هنر دوست اشرافی و خیلی متجدد راه یافته و زن ایرانی را تجربه کرده است.
در هنگام پیاده شدن از اتوبوس درایستگاه آخر یک بچه افغانی به یک خانم جوانی برخورد کرد این خانم هم فحشی به آن داد و شروع کرد به بد و بیرا گفتن و مادر آن پسر بچه به آن خانم اعتراض کرد که اولا پسر من از قصد این کار رانکرد و هم اینکه این یک بچه هست شما نباید به یک بچه فحش بدی!
یک دعوای شدیدی اتفاق افتاد که من تا به حال چنین دعوایی بین خانمها ندیده بودم. اون خانم که در نظر خود یک خانم محترم با فرهنگ ایرانی هست به خاطر این اعتراض شروع کرد به فحاشی کردن به آن خانواده افغانی و کلا به افغانی ها .کلماتی را بر زبان می آورد که من نمی توانم آنها رابنویسم زنها و مردها همه جمع شده بودند آنقدر این خانم بد دهان بود که کسی جرات نمی کرد چیزی به او بگوید بعد رفت به طرف آنها که کتک کاری کند که جلویش را گرفتند البته همراهیان خودش این کار را کردند . برایم جالب بود مادر پسر بچه را به خاطر شال زردی که سرش بود مسخره کرد , دیدم آن دو دختر جوان دیگر که همراه همین خانم بودند کفشهای زرد به پا داشتند. در آخر هم که به زور اورا بردند آب دهانش را به صورت یکی از خانمهای افغانی انداخت. یکی از آقایون هم که نظاره گر این دعوا بود داشت با موبایلش فیلم می گرفت. خودم را به آن خانم ایرانی رساندم بهش گفتم منتظر پخش فیلمت باش. اولش جبهه گرفت گفت خوب پخش کنند ولی بعد نگران شد گفت چه کسی این کار را کرد گفتم آدم که مراقب رفتارش نباشه همین! دوستم بهش گفت آدم نباید به یک بچه فحش بده گفت شماها طرف افغانی ها هستین. دوباره شروع کرد به بدوبیرا گفتن که ما راهمان را جدا کردیم. آدم لجاره ای بود که نمی شد باهاش دهان به دهان شد.
پی نوشت :
آنقدر نژادم کشورم غرورم فرهنگم ملیتم برایم مهم که حاضرم با هزار بد بختی و مشکلات موجود در کشورخودم زندگی کنم تا توسط آدمهایی که من را بیگانه می خوانند مورد سرزنش و تحقیر قرار نگیرم.
من هم با حضور بیگانگان در کشورم مخالفم ولی همین خانواده افغانی انسانند و قابل احترام مانند هر خانواده دیگر.
موسیقی وبلاگ
اشتراک در وبلاگ
موسیقی وبلاگ