سینوهه مینارا از حرم بورابوریاش (پادشاه بابل) نجات داد و هردو شبانه از آن کشور به همراه کاپتا غلام سینوهه فرار کردند.
مینا برای اینکه به من نشان بدهد که برای خدای خود چگونه می رقصد کف زورق رقصید ولی من به او گفتم : مینا بیش از این نرقص.زن پرسید برای چه نرقصم؟ گفتم تو زیبا هستی و هنگام رقص زیباتر می شوی و وقتی با نگاه خود که مثل پرتو ماه روی آب رودخانه است به من نظر میاندازی من احساس بی تابی می کنم. ولی من نمی خواهم به زنی بگویم که او خواهر من است. زیرا یکمرتبه زنی خواهر خود کردم و او طوری مرا بدبخت نمود که هیچ طبیب مصری تا امروز آنقدر بدبخت نکرده بود. مینا گفت معلوم میشود که در کشور تو زنها مردها را فریب می دهند و آنها را بدبخت می کنندولی من قصد ندارم که تورا فریب بدهم و خدای منهم گفته که من نباید خودرا به مردها تسلیم نمایم مگر وقتی که یک مرد را بپسندم و من هنوز مردی را برای اینکه بتوانم با او تفریح کنم ,نپسندیده ام.
مینا گفت آیا منظور تو از خواهر شدن این است که می خواستی از او متمتع شوی؟ گفتم بله. گفتم زنهای دیگر هم برای اینکه مردی از آنها بهره مند شود چیزی از مرد می گیرند و در مصر هیچ زنی بدون دریافت چیزی همسر یک مرد نمی شود. مینا گفت در کشور من زن و مرد همینکه یکدیگر را پسندیدند زن و شوهر می شوند و نه زن از مرد چیزی می خواهد و نه مرد از زن و من اگرخود راوقف خدای خویش نمی کردم هر مرد را که می پسندیدم به شوهری انتخاب می نمودم و امروز هم که خود را وقف خدا کرده ام باز می توانم مردی که می پسندم به شوهری انتخاب کنم مشروط بر اینکه دوشیزگی خود را به خدای خویش تقدیم و بعد شوهر نمایم.
گفتم مینا دنیا وسیع است و در این جهان خدایان بسیاروجود دارند و به قدری شماره خدایان زیاد است که هنوز کسی پیدا نشده که بتواند نام آنها ا به خاطر بسپارد و هر دوره مردم از بیم خدایانی جدید به وجود می آورند و آنها را می پرستند و لذا تو می توانی از خدای خودصرف نظر کنی و با من به کشوری بیایی که در آنجا خدای تو قدرتی ندارد و خدایان دیگر آنجا هستند که تورا مجبور نمی کنند که دوشیزگی خود را به آنها تقدیم کنی. مینا گفت به هر کشوری که من بروم قدرت خدای من شامل من می شود و محال است که بتوانم به نقطه ای بروم که در آنجاقدرت خدای من نباشد. بعد مینا به من نزدیک شد و دستم را گرفت و گفت من تو را می پسندم و حاضرم زن تو بشوم ولی نمی توانم که دوشیزگی خود را به تو بدهم زیرا دوشیزگی من به خدایم تعلق دارد. مینا طوری می رقصید که محال بود یک رقاصه عادی بتواند آنطور برقصد. وقتی من رقص عجیب او برای خدایش دیدم دانستم اصرار من در مورد مینا بدون فایده است و کسی که این زحمات شاق را برای خدای خود تحمل می نماید حاضر نیست خواهر من شود مگر اینکه دوشیزگی خود را بدوا به خدای خویش تقدیم کند. مینا بعد از رقصیدن لباس خودرا پوشید و آنگاه جلوی زورق نشست و مشغول گریه کردن شد و گفت خدای ما خدای دریاست و دریک غار واقع در کوه زندگی می کند و هرکس که وارد غار مزبور می شود گرچه می تواند از آنجا خارج گردد ولی آنقدر احساس سعادت می نماید که هرگز از آنجا خارج نخواهد شد و به همین جهت تا امروز کسی از آن غار خارج نشده است. بعضی می گویند که خدای ما با اینکه خدای دریا می باشد شبیه به گاو است و برخی اظهار می کنند که او شبیه به آدم می باشد ولی سرش به گاو شباهت دارد. هرسال ازبین دختر جوان که قبلا رقص فرا گرفته اند 12 نفر با قرعه انتخاب می نمایند و هر یک از این 12تن در ماه یکمرتبه هنگامی که ماه در حال بدر است وارد غار می شود و من هم یکی از آن 12 نفر بوده ام.
---------------------------------------------------------------------------------
مینا شب قبل از اینکه وارد غار بشود با سینوهه کوزه شکست ولی دوشیزه باقی ماند و فردا عازم غار شد و لی هیچ گاه بازنگشت. سینوهه با غلامش کاپتا وارد غار شد و در آنجا جسد هایی را مشاهده کرد و لکه های خونی را که در زمین بود دنبال کرد و آنگاه جسد مینا را روی دریا در کنار یک جسدمار بزرگ دید.
این مار مخوف در دریا زندگی می نمود و بر اثر آب و یا علت دیگر به ساحل جزیره کرت آمده بود و خرافه پرستان کرت به گمان اینکه وی خدای دریا می باشد راه مراجعت حیوان رابستند که پیوسته در کرت باشد. کاهنان هر ماه یک پسر و یا یک دختر باکره را برای غذای مار وارد غار می کردند و حال آنکه آّن مار مرده بود خبر مرگ خدای کرت را از آدمیان پنهان کردند و کاهنان آن دختر و پسرهای جوان را در داخل آن غار می کشتند.
عقل مردم طوری با خرافات و موهومات ابلهانه انس گرفته بود که هر نظریه ابلهانه را می پذیرفتند.
پ ن 1: مینا با آنکه سینوهه را خیلی دوست می داشت ولی عقیده ایمان و خواسته ی خدای خود را به احساس خود ترجیح می داد و از رفتن به پیش خدای خود هیچ تراس و هراسی نداشت. نمی دانم با آنکه خدای ما حقیقت و مطلق می باشد از چنین ایمانی برخوردار نیستیم و از بازگشت به سوی او می هراسیم.
پ ن 2 : چون در مصر باستان ازدواج خواهر و برادر جایز بوده است اصطلاح خواهر خود کردن یعنی همسر خود کردن و یا با آن زن رابطه جنسی برقرار کردن می باشد.
پ ن 3 : در مصر باستان وقتی زن و مردی می خواستند با هم ازدواج کنند باید کوزه می شکستند.
پ ن 4 :جزیره کرت جزیره ای بزرگ در دریای مدیترانه است که در گذشته دارای تمدنی درخشان بوده است.
پ ن 5 : تمام اطلاعات این کتاب مستند به مدارک تاریخی و اسناد مکتوب مصری هست.
پ ن 6: خواندن این کتاب را به دوستان پیشنهاد می کنم.
نویسنده: میکا والتاری .
مترجم: ذبیح الله منصوری.
این روزا هر وقت اخبار گوش میدی از کشته شدن فلسطینی ها به دست صهیونیست ها خبر می دهد که به هیچ کس رحم نمی کنند و قصد نسل کشی دارندو بزرگان مسلمان عرب هم نظاره گر این وقایع می باشند و غیر از سکوت کردن کار دیگری بلد نیستند. نمی دونم شاید این تنها کاری بود که می توانستم برایشو ن انجام بدم و این پست را انتخاب کردم.
ساکنان اصلی ((اورسالم)) چه کسانی بودند؟
تقریبا پنج هزار سال پیش گروهی از یبوسی ها همراه قبایل دیگر کنعانی از جزیره العرب به سرزمین فلسطین کوچ کردند و به رهبری (ملیک صادق) در گوشه ای از آن سرزمین شهری به نام (یبوس)(هم وزن خموش) بنا نهادند. مدتی گذشت و مردم آن به خاطر آنکه سلطانشان هوادار صلح و دوستدار آبادانی بود نام یبوس را تغییر داده و (اورسالم)(شهر سالم - صلح) گذاشتند. در کتاب عهدعتیق –تورات- آمده است که ساکنان اصلی اورسالم , یبوسی ها بودند(تورات, صحیفه یوشع باب18 آیه 16و28 ) و پس از تصرف آن به وسیله یوشع باز یبوسی ها در آنجا ساکن شدند(تورات, یوشع باب 15آیه 63) و با آنکه پس از مرگ یوشع, بنی اسرائیل شهر را محاصره کرده و گروهی کشته و شهررا آتش زدند و سپس به جنگ کنعانیان مقیم اطراف رفتند (سفر داوران باب1آیه8) با وجود آن یبوسیها از جاهای باقیمانده شهر خارج نشده ودر همانجا به زندگی خود ادامه دادند (سفر داوران باب1آیه21) .
همین کتاب عهد عتیق یهودیان اعتراف می کند که اورسالم همان شهر یبوس است و می گوید: آن مرد روانه شد و به مقابل یبوس (اورسالم) رسید و کنیزش همراه وی بود و چون نزد یبوس رسیدند , غلام به ارباب خود گفت بیا به این شهر یبوسیان برگشته شب را به سر بریم. آقایش وی را بگفت به شهر غریب احدی از بنی اسرائیل در آن نباشد بر نمی گردیم...(سفر داوران باب 19 آیه11) و در جای دیگر تورات نام اصلی شهر را یبوسی می خواند(صحیفه یوشع باب8 آیه28) .
به طور کلی کتابهای مذهبی بنی اسرائیل نشان می دهد که آنان دوهزار سال بعد از بنای اورسالم توسط کنعانیان تازه از مصر به سوی سینا و فلسطین هجرت کردند و پس از سر گردانی یک نسل کامل ازآنان در صحرای سینا پس از مرگ موسی , براهبری (یوشع) به ساحل رود اردن رسیدند و به شهر اریحا آمدند و ساکنان آنجا را از مرد و زن کودک و پیرا ازدم شمشیر گذرانیدند و فقط یک (فاحشه)را از کشتن معاف داشتند!!
یوشع به قوم گفت خداوند شهر را به شماداده و خود شهر و هرچه درآنست برای خداوند حرام خواهد شد و راحاب فاحشه فقط با هرچه با وی درخانه باشد, زنده خواهند ماند آنگاه صدا زدند و شهر را گرفتند و هر آنچه درآن شهر بو ازمرد و زن و جوان وپیر حتی گاو و گوسفند و الاغ را بدم شمشیر هلاک کردند و شهر را با آنچه در آن بود با آتش سوزانیدند لیکن طلا نقره و ظروف مسین و آهنین را به خزانه خانه خداوند! گذاردند و یوشع, راحاب فاحشه را با هرآنچه ازآن اوبود زنده نگاه داشت(عهد عتیق, صحیفه یوشع باب 6 آیه16- 25(کتاب مقدس فارسی, چاپ لندن صفحه 340)) . عهد عتیق باز می گوید که بنی اسرائیل در سرزمین های مسکونی دیگری که بین اریحا و اورسالم وجود داشت همین اعمال را مرتکب شدند تا به کنار دیوار اورسالم رسیدند ولی مردم اورسالم که از جنایات و بی رحمی های بنی اسرائیل آگاه بودند سالهای متمادی در برابر یهودیان مقاومت ورزیدند.و شاید به همین خاطر (یهوه) خدای یهودیان از دست (کنعانیان و یبو سیان )سخت عصبانی شده!! به قوم بنی اسرائیل دستور می دهد که آنها را نابود سازند (چون یهوه خدایت..امتهای بسیار را که: حتیان..کنعانیان و یبوسیان باشند به دست تو تسلیم نماید و ایشان را بالکل هلاک کن...)(سفر تثنیه باب7 آیه1-2)باز یهوه خدای یهودیان دستور می دهد که در این شهرها هیچ موجودی زنده ای زنده نگذارند:(اما از شهرهای این امتهائیکه خدایت تورا به ملکیت می دهد هیچ ذی نفسی را زنده مگذاربلکه ایشان را حتی حتیان کنعانیان و یبوسیان را بالکل هلاک ساز)(سفر تثنیه بتب20 آیه 16و17) .
از این آیات چگونگی تصرف نخستین اراضی فلسطین توسط بنی اسرائیل به خوبی روشن میگردد. یعنی بنی اسرائیل که خودرا قوم ویژه خداوند می پنداشت با قتل و غارت اتش سوزی و ویرانی ساکنان اصلی این سرزمین ها را سرگردان می ساخت تا مسکنی برای خود آماده سازند.
***
داود در سال هزار قبل از میلاد با هزاران سرباز به اورسالم حمله کرد و آنجا را تصرف نمود و اورسالم را به عنوان پایتخت خود برگزید و نامش را هم به (شهر داود) تغییر داد پس از او فرزندش سلیمان به پادشاهی رسید و هیکل(هیکل سلیمان هیکلی بود برای خداوند یا معبدی بود که در اورسالم ساخته شد و برای ساختن آن طلا و نقره ای به قیمت889500000 لیره انگلیسی مصرف شد ودر ساختن آن 173000 نفر مشغول بودند که فقط 30000 نفرشان یهودی و 153600 نفرشان کنعانی بودندو از این عده 70000 نفرشان سنگ و چوب برای ساختمان هیکل سلیمان حمل می کردند.)خود را در بالای کوه موربا بنا نهاد و ازآن تاریخ تا چند قرن دیگر اورسالم در دست (اخلاف داود) بود و هیکل سلیمان 424 سال باقی ماند ولی سیسق پادشاه مصر در دوره سلطنت (رحبعام) آنرا غارت کرد(عهد عتیق کتاب اول پادشاهان باب14 آیه 25-26).
تورات باز می گوید که دریال 586 قبل از میلاد نبو کد نصیر(بخت النصر) به آنجا حمله کرد و شهر را ویران نمود و یهودیان را اسیر کرد و به بابل فرستاد اما هنگامیکه کورش کبیر بر بابل چیره شد به یهودیان اجازه داد که به اورسالم برگردند ولی (شهر داود) نام قبلی خود را که (اورسالم) بود همچنان حفظ کرده بود.
اورسالم که در زبان عربی اورشالم خوانده شد17 بار مورد حمله قرار گرفته و چندین بار با خاک یکسان گشته و مردم آن از دم شمشیر گذشته اند. پیش از میلاد مسیح (63 قبل از میلاد) پمبیوس سردار رومی اورسالم را فتح کرد و آنجا را به ویرانه ای مبدل نمود. در سال 700 میلادی هم طیطوس چنان آنجا را در هم کوبید و از هم پاشید که از اورسالم فقط تل خاکستری باقی ماند.
در سالم 614 میلادی ایرانیها به اورسالم که نام (ایلیا) به خود گرفته بود حمله کردند و همه معابد و کلیساها را ویران کردند ولی رومی ها به رهبری هرقل آنجا را از تصرف ایرانیها خارج ساختند. بدین ترتیب تاریخ نشان می دهد که شهر یبوس (یا اورسالم ,شهر یهودا, شهر عظیم, شهر مقدس و ارئیل) (نامهائیست که در کتاب مقدس - عهد عتیق- درباره اورسالم آمده است)همیشه در معرض آتش سوزی و ویرانی قتل و غارت بوده و مردم آن هیچ وقت از تجاوز زور گویان درامان نبوده اند.
تاریخ به ما می گوید که در پنج هزار سالی که از بنای شهر اورسالم می گذرد این شهر هزارو پانصد سال در دست یبوسیها یعنی کنعانیان قرار داشت که از جزیره العرب آمده و پایه گذار اصلی آن بودند و سپس چهار قرن در دست بنی اسرائیل و چند قرن در دست ایرانیها و دو قرن دردست یونانیها و اشکانی ها و چهار قرن در اختیار رومیها بوده ودر تمام این مدت مردم بومی آن یعنی کنعانیان و یبوسیان همچنان در آنجا ساکن بودند.
دوره آرامش و امنیت واقعی اورسالم هنگامی آغاز شد که در سال پانزده هجری(636م) نیرو های مسلمان پس از فتح شام به سوی ایلیاء روی آوردندو چون قبله نخستین مسلمانان در آنجا قرار داشت و این شهر ار نظر آنان مقدسی بود مدت چهار ماه به محاصره آن ادامه دادند تا بدون خونریزی شهر را تحویل بگیرند. مردم شهر که از رسیدن کمک رومیها مایوس گشتند پیشنهاد نمودند که شهر را به شخص خلیفه تحویل دهند و مسلمانان شرط راپذیرفتند و خلیفه دوم از مدینه به ایلیا یا اورسالم آمد و ضمن ملاقات با اسقفها و رهبران مذهبی عهدنامه ای به شهر زیر نوشته و امضا کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم, این امان نامه ایست که عمر بنده خداوند پیشوای مسلمانان به مردم ایلیاء داده است به جان و مال و کلیسا و صلیب و مریض و سالم و همه افراد آن امان می دهد و اجازه نمیدهد که کلیساهای آنان را اشغال کنند و آنها را ویران سازند و چیزی از آن ها را کم کنند.
همچنین امان می دهد که کسی با صلیب و دارایی آنان کاری نداشته باشد و آنان در مسائل مذهبی آزاد باشند و به کسی آزار نرسد و ایشان هم احدی از یهودیان را در ایلیاء سکونت ندهند. بر مردم ایلیاء است که مانند مردم جاهای دیگر(جزیره) مالیات سرانه برای اداره امور خودشان بپردازند و دزدها و رومی ها را از آنجا بیرون کنند.و هر کس بخواهد از آنجا بیرون رود در امان است و اگر بخواهد در همان جا ساکن گردد آزاد است ولی باید مانند سایر مردم جزیه بپردازد... و هرکس بخواهد با رومیها برود و یا نزد کسان خود برگردد آزاد است و از آنها تا برداشت محصول چیزی دریافت نمی شود.
آنچه که در این امان نامه است پیمان خدا و ذمه پیامبر او و ذمه پیشوایان و مردم مسلمان است تا هنگامیکه مالیات خود را می پردازند. در سال 15 هجری نوشته شد.(تاریخ طبری ج 3 ص 609).
پس از امضاء قرارداد تسلیم شهر مسلمانان همراه رهبران مسیحی وارد شهر شدند و به زیارت کلیسای قیامت رفتند و چون وقت نمکاز رسید اسقف بزرگ پیشنهاد کرد که خلیفه در کلیسا نماز بگذارد, ولی او نپذیرفت و ترسید که پس از اقامه نماز مسلمانان کلیسا را به مسجد تبدیل سازند و این بر خلاف مواد قرار داد بود.
خلیفه و مسلمانان بیرون آمده و به سوی صخره ای رفتند که گویا روزگاری هیکل سلیمان د رآنجا قرار داشت و قبل از میلاد مسیح و پس از حمله پادشاهان به ویرانه ای تبدیل شده بود, خلیفه و مسلمانان به پاک کردن آن مکان پرداختند و سپس نماز گذاردند و بعدها مسجدی درآنجا بنا شد و مسجد الصخره نام گرفت.
بدین ترتیب روشن می گردد که اورسالم توسط کنعانیان و یبوسیان عرب ساخته شده و بنای آن کوچکترین ربطی به قوم یهود ندارد و ساکنان بومی آنجا با همه جنایاتی که قوم بنی اسرائیل بر ضد آنان مرتکب شد همیشه کوشیدند که در آنجا به زندگی خود ادامه دهند و حتی عهد نامه مسلمانان با مردم آن شهر نشان می دهد که در اوایل ظهور اسلام هم اکثریت مردم آن شهر را یبوسیها و کنعانیان که مسیحی شده بودند تشکیل می دادندو همانها بودندکه پیشنهاد کردند خروج یهودیان از آنجا در قرارداد تسلیم شهر به مسلمانان گنجانیده شود.
با این سابقه تاریخی معلوم نیست که قوم ویژه خداوندو فرزندان ناخلف داود روی چه منطق و دلیلی فلسطین و بیت المقدس را ملک خود می دانند.
منبع : برگرفته از کتاب تاریخ بیت المقدس
و
مسئله فلسطین
این واقعه هولناک در فاصله زمانی بعد از ظهور حضرت مسیح (ع) و قبل از بعثت پیامبر اسلام (ص) در یمن اتفاق افتاده است:
«ذونواس» پادشاه یهودی یمن در جایگاه مخصوصی که برای او تدارک دیده اند، نشسته است و خاخام های یهود، اطراف او به احترام ایستاده اند، مقابل جایگاه گودال های خندق مانند و عمیقی در زمین حفر شده و آتش سوزان و پرحجمی که در گودال برافروخته اند تا چند متر بالاتر از سطح زمین زبانه می کشد. آن سوی میدان، جمع انبوهی از مردان، زنان و کودکان در حالی که غل و زنجیر بر دست و پا و گردن آنها زده اند در محاصره سربازان و صاحب منصبان مسلح سپاه ذونواس به زانو نشسته اند. شیون زنان، ناله دردناک مردان و گریه سوزناک کودکان فضا را آکنده است. خاخام بزرگ یهود با اشاره «ذونواس» فرمان او را برای آخرین بار و با صدای بلند به اسرا که جمع انبوهی از مردان و زنان و کودکان یمنی هستند، ابلاغ می کند... زمان واقعه قبل از ظهور اسلام است، مردم یمن آن روزگار از سال ها قبل به دین مسیح گرویده اند و اکنون «ذونواس» پادشاه یمن که چندی است به آئین یهود درآمده، فرمان هولناک خود را از زبان خاخام بزرگ دربار خویش اعلام می کند؛... اسرا تنها دو راه پیش روی دارند، یا از مسیحیت اعلام انزجار کرده و به دین یهود درآیند و یا در آتش سوزان و پرلهیب بسوزند. اسرا، اما که از پیروان پاکباخته مسیح (ع) هستند، دست از ایمان خویش برنمی دارند و بعد... به فرمان پادشاه یهودی، تمامی آنان را زنده زنده به درون آتش انداخته و می سوزانند... کودکان نیز، به جرم آن که پدران و مادران آنها مسیحی مومن و خداپرست بوده اند، از زنده سوختن در آتش خشم پادشاه و خاخام های یهود در امان نمی مانند...
ماجرای این واقعه هولناک در سوره مبارکه بروج اینگونه آمده است:
«والسماء ذات البروج... سوگند به آسمان که دارنده برج هاست و سوگند به روز موعود و سوگند به گواهی دهنده و آنچه به آن گواهی دهند، که «اصحاب اخدود» به هلاکت رسیدند. ]آنان که[ آتشی از هیزم ها افروخته و درحالی که بر کناره آتش نشسته بودند، بر آنچه بر سر مومنان می آوردند، نظاره می کردند، (اصحاب اخدود) تنها به این علت از مومنان انتقام گرفتند که آنان به خدای عزیز و حمید ایمان آورده بودند...»
«اخدود» به معنی شکاف زمین و گودال است و...
این واقعه هولناک و جنایت شرم آور یهودیان سنگدل، اولین سند مکتوب از زنده سوزی دسته جمعی انسان هاست
واژه «هولوکاست » (HOLOCAUST) که ریشه یونانی دارد، امروزه به معنای قتل عام از طریق سوزاندن دسته جمعی انسان ها در آتش، به کار می رود و برخی از زبان شناسان این واژه را برگرفته از همان جنایت یهودیان در یمن باستان می دانند که به تدریج و در گذر ایام مفهوم عام تری یافته و به سوزاندن زنده زنده انسان ها اطلاق شده است.
از نیمه دوم قرن 19 میلادی و چند سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم، واژه «هولوکاست» در فرهنگ سیاسی، مفهوم و معنای ویژه ای یافته و تقریباً به یک اسم خاص بدل شده است. از آن هنگام به بعد، ماجرای کشتار 6 میلیون یهودی در جریان جنگ جهانی دوم از سوی نازی ها که یک داستان ساختگی است را «هولوکاست» می نامند.
موسیقی وبلاگ
اشتراک در وبلاگ
موسیقی وبلاگ