دیشب که بارون اومد یارم لب بون اومد
رفتم لبش ببوسم نازک بود و خون اومد
خونش چکید تو باغچه یه دسته گل در اومد
رفتم گلش بچینم پرپر شد و ور اومد
رفتم پرپر بگیرم کفتر شد و هوا رفت
رفتم کفتر بگیرم آهو شد و صحرا رفت
رفتم آهو بگیرم ماهی شد و دریا رفت!
شعر بالا از "نوشته های پراکنده" صادق هدایت هست. کسانی که اعتقاد دارند نوشته های صادق هدایت اثراتی چون یأس و نومیدی دارد و او از ابتدا فرد ناامیدی بوده من به آنها اعلام می کنم که شما اصلا صادق هدایت را نمی شناسید و یا نوشته های او را نمی فهمید.
به دوستان پیشنهاد می کنم کتاب سه قطره خون او را بخونید.
موسیقی وبلاگ
اشتراک در وبلاگ
موسیقی وبلاگ