سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صبا

عشق؟؟؟؟

دهانم را با آتش مقدس طهارت دادم تا درباره عشق سخن بگویم اما چون دهان گشودم مرا لال یافتید. من پیش از آنکه عشق را بشناسم سرودهایش را زیر لب زمزمه کردم و چون آن را شناختم واژه ها در دهانم سنگینی کردند و آواز آن در سینه ام خاموش گردید. مردم درباره شگفتی های عشق از من پرسیده بودند ومن با آنان سخن می گفتم اما اکنون نوبت من است که درباره عشق از شما بپرسم؟
آیا در میان شما کسی هست که پاسخ من را دهد و از حال خود خبر کند؟ آیا در میان شما کسی هست که بتواند قلب مرا به قلبم تعبین کند و روحم را به روحم نشان دهد.؟مرا آگاه کنید.این چه آتشی که در سینه ام می سوزد؟و این چه دستان پنهانی هست که روح مرا درتنهایی میگیرد و شرابی آمیخته از تلخی لذت و شیرینی در دهانم میریزد.بالهایی که در آرامش شب در اطراف من به پرواز در می آیند چیستند؟من شب زنده داری می کنم و به چیزهایی که نمی شنوم گوش فرا می دهم و به چیزهایی که نمی بینم خیره می شوم و درباره چیزهایی که نمی فهمم می اندیشم و چیزهایی را احساس می کنم که درکش نمی توانم کرد و اندوهگین می شوم زیرا اندوه برای من از شادی و سرور با ارزش تر است.

من خودم را تسلیم قدرتی کردم که تا هنگام طلوع خورشید مرا می میراند و زنده می کند و زمانیکه پرتو نور در گوشه و کنار اتاقم پر می شوند, به خواب می روم در حالیکه سایه های بیداری در میان پلکهای پژمرده ام به حرکت در نمی آیند . مرا از عشق آگاه کنید از این راز پنهان و مخفی در پشت زمان های بسیار دور از اندیشه مطلق که علت همه راه حل هاست.

مردم مرا آگاه کنید

آیا در میان شما کسی هست که انگشتان عشق روح او را لمس کرده باشد؟

آیا در میان شما کسی هست که چون دلداده اش او را بخواند پدر و مادر و وطن خود را ترک کند؟

آیا در میان شما کسی هست که از دریا و بیابان و کوهها و دره ها نگذرد و به معشوق جانش نرود؟

کدامین جوان می تواند تا دور دست ترین مکانها به دنبال قلبش نرود در حالی که معشوقه ای در آن دوردستها داشته باشد؟

کدامین انسانی است که در برابر اله اش همچون عود نسوزاند؟

دیروز در آستانه معبد ایستاده بودم تا درباره اسرار و مزایای عشق از رهگذران بپرسم.

پیرمرد خمیده ای از کنارم گذشت و گفت عشق یک ضعف غریزی است که از انسان نخستین به ارث برده ایم.

جوانی تنومند از کنارم گذشت و با شادی گفت عشق اراده ای است که در نهاد ما قرار دارد و آینده مارا با گذشته ی  نسل ها پیوند می دهد.

زنی اندوهگین از کنارم گذشت و گفت عشق زهره کشنده ای پشت مارهای سیاهی که در غارهای دوزخ به سر می برند و زهر خود را در فضا منتشر می کنند تا به صورت قطره های شبنم فرود آیند و جان های تشنه اندکی مست آن گاه یکسان هوشیار و سپس تا ابد بکشند.

دوشیزه ای با گونه های سرخ از کنارم گذشت و لبخند زنان گفت عشق چشمه جوشانی است که خروشان نهر آن بر جانهای تنومند جاری میکنند تادر برابر ستارگان شب ساکن شوند و در برابر خورشید شناور باشند.

مرد سیاه پوش با ریش بلند از کنارم گذشت و با اندوه گفت عشق حکمت آسمانی است. دیدگانمان را روشن می کند تا مانند خدایان بنگریم.

مردی نابینا عصا به دست از کنارم گذشت و ناله کنان گفت: عشق مه غلیظی است که آدمی را از هر طرف فرا می گیرد و نشانه های وجود را از او محو می کند تا چیزی جز سایه های لرزان در میان تخته سنگ ها ببیند و جز فریادشان را از قعر دره ها می اید نشنود.

جوان تار به دستی از کنارم گذشت و نغمه کنان گفت عشق شعاعی افسون کننده است که از اعماق ذات بیرون می آید و اطراف آن را روشن می کند تا جهان را در مرغزار و زندگی را به صورت خوابی زیبا ببیند.

پیر مردی سالخورده و کمر خمیده از کنارم گذشت ودر حالیکه می لرزید و پای خودرا به زور می کشید گفت راحتی جسم در آرامش گور و سلامتی نفس در درون ابدیت است .

کودکی؟ساله از کنارم گذشت و خنده کنان فریاد زد و گفت عشق پدر و مادر من هستند. هیچ کس به اندازه آنان عشق را نمی شناسند.

و چون شب فرا رسید عبور رهگزران متوقف شد, صدایی از درون معبد شنیدم که می گفت زندگی دو قسم است: نیمی از ان جام و نیمی دیگر شعله ور. عشق آن نیمه شعله ور است .

به درون معبد رفتم و به سجده افتادم و در راز ونیاز خود چنین گفتم پروردگارا

مرا طعمه ی مقدس عشق قرار ده.

آمین

 

جبران خلیل جبران

 

به نظر شما عشق یعنی...


نوشته شده در  سه شنبه 87/1/13ساعت  1:57 صبح  توسط صبا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کلاه قرمزی
سفره هفت سین ما
[عناوین آرشیوشده]

?????هر کی نیاد ضرر کرده?????